-
(29) خاکستری
1393/05/23 20:05
لعنتی زندگی خیلی واقعیه!
-
(28) کسی مثل هیچکس
1393/05/02 15:45
می گفت مسافت زیادی را پیاده راه رفته است؛شاهد حرفش تاول روی انگشت کوچک پایش بود ... شالش را از سر باز کرد و انداخت روی دسته ی مبل و بعد انگشتان کشیده اش را برد لابلای گیسوان خرمایی رنگش و موهایش را مرتب کرد ... گونه هایش از گرما گل انداخته بود و هنوز نفسش سرجایش نیامده بود... در حالیکه از گرمای وحشتناک بیرون حرف می...
-
(27) «ه» مثل «هیسسسسس»...
1393/04/26 16:26
باید که زداغم خبری داشته باشد هر مرد که با خود جگری داشته باشد حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش در لشکر دشمن پسری داشته باشد حالم چو درختی ست که یک شاخه ی نااهل بازیچه ی دست تبری داشته باشد سخت است که پیمبر شده باشی و ببینی فرزند تو دین دگری داشته باشد آویخته از گردن من شاه کلیدی این کاخ کهن بی که دری داشته باشد سر...
-
(26) حالی خوش باش و عمر بر باد مکن...
1393/04/18 13:08
فضای فیلم انجمن شاعران مرده * را همیشه دوست داشتم حال و هوایش خیلی نزدیک بود به حال و هوای خودم در اولین دیدار جان کیتینگ به عنوان معلم درس ادبیات انگلیسی با دانش آموزان، شعری خوانده می شود جمله ای که از این سکانس خوب در خاطرم مانده و سعی می کنم همیشه آن را توی زندگی ام مد نظر قرار دهم این است : Seize the day «دم را...
-
(25) دورت بگردم
1393/04/10 12:38
تا حالا شده دستتو بذاری روی قلبتو یکی هم نیست بگه به تو دورت بگردم ... * آقای خدا؟ میشه بیای دستمو بگیری منو با خودت ببری اون بالا؟...
-
(24) هرچی آرزوی خوبه مال تو، هرچی که خاطره داری؛ مال من...
1393/04/08 22:11
میدانی؟ این روزها بی حس شده ام هزار جور زخم بر جانم وارد می شود اما نمیفهمم توی یک جور شوک ماوراء الطبیعه به سر می برم تو گویی روحم را "سِر" کرده باشند همین بعد از ظهر بود که روی صندلی مترو نشسته بودم و دختر هم سن و سال بغل دستی بازویم را نوازش کرد اولش جا خوردم ! دلیل این محبت بی مقدمه اش را نفهمیدم اما بعد...
-
(23) با تبر بشکن بت سنگین سکوت را
1393/03/30 22:18
یک وقتهایی هم باید یکی بیاید و آرامش زندگی ات را به هم بریزد تا بفهمی "تنها" نیستی
-
(22) پدر؛ بگو چه کنم؟...
1393/03/20 12:13
از جشن برمی گردیم خیابانهای همیشه شلوغ را رانندگی می کنم دم دمای غروب است و ماشینها چراغ های کوچکشان را روشن کرده اند نمیدانم چه می شود که بی هوا یاد 3-4 سال پیش می افتم یاد همچه روزهایی و دغدغه ها و دلمشغولی هامان یاد جشن های نیمه شعبان که با رفقای چندین و چندساله برگزار می کردیم یاد تدارکات و دورهمی های قبل از جشن و...
-
(21) تلنگر
1393/03/20 11:54
گفت : اینکه عذاب وجدان داری، نشونه ی خوبیه اما حواست باشه این حست برات بی اهمیت نشه ...
-
(20) از این لوس بازی ها :))
1393/03/17 16:26
اصلا دلم می خواهد یک زن خانه دار باشم از همان هایی که صبح زود؛ قبل از همسرشان از تختخواب می آیند پایین بعد پاورچین پاورچین می روند توی اتاق بچه ها یک سرکی می کشند خیالشان که از خواب شیرین بچه هایشان راحت شد و پتو را رویشان مرتب کردند، می روند توی آشپزخانه آرام و بدون سر و صدا، چایشان را دم می کنند روی میز آشپزخانه...
-
(19) I deeply confess: I hate Holidays
1393/03/14 11:43
بچه که بودم، همیشه ی خدا لحظه شماری میکردم جمعه زودتر از راه برسد دعا می کردم روزهای وسط هفته مصادف شود با تعطیلات و مدرسه رفتن ملغی شود نزدیک اواخر سال تحصیلی، لحظه شماری می کردم برای رسیدن تعطیلات تابستانی برای در خانه ماندن برای تفریح کردن برای گردش های دسته جمعی برای دور هم بودن و چه و چه آخر؛ من عاشق تعطیلات بودم...
-
(18) هوای دلم طوفانی ست
1393/03/13 14:45
اینکه طوفان دیروز تهران بشود تیتر درشت صفحه اول روزنامه ها چیز عجیبی نیست اینکه هر وبلاگی را که باز کنی راجع به طوفان دیروز حرف زده باشند هم عجیب نیست حتی اینکه همه ترسیده باشیم و فکر کرده باشیم دارد قیامت می شود هم عجیب نیست چیزی که عجیب است این است که دلم میخواست قیامت دیروز تمام نشود دلم میخواست زمان کش پیدا کند...
-
(17) این "میم" کوچک مالکیت
1393/03/11 19:06
اینکه یک چیزی مال خود آدم باشد حس خوبیست اینکه بتوانی بگویی: "مدادم"، "دفترم"، "موبایلم"، "اتاقم" و هکذا اصلا چسباندن یک "میم کوچک ناقابل" به آخر کلمه ها، یک لذت عجیبی دارد لذتش توی حس مالکیت است اینکه بدانی صاحب اختیار و مالک یک چیزی هستی، به تو حس اتکا و استقلال و...
-
(16) پدر جان، موتور سوار می شود!
1393/03/10 21:48
ولو شده ام روی کاناپه و sms بازی میکنم یکهو تلفن زنگ می زند. شماره ی موبایل پدر است : الو؟ دخترم، اون ریموت رو بزن در باز شه سرم را از پنجره می کنم بیرون و دنبال پدر می گردم تا بگویم ریموت بالا نیست، توی ماشین است اما هیچکس جز یک موتور سوار که کلاه کاسکت بر سر گذاشته و جلوی در گاراژی ایستاده را نمی بینم داد می زنم:...
-
(15) بگو شب بخوابه، من بیدارم...
1393/03/08 12:42
خواب می بینم یکی از لابلای خاکستری ماضی بعید دارد سرک میکشد توی زندگی ام باد می وزد و شاخه های درختان قد می کشند و دستهایم مال من نیستند توی جایی که خانه ی من هست و خانه ی من نیست می دوم به سمت دری که نمی دانم کجا غیبش زده کسی از ماضی بعید دوباره برگشته کسی که می دوم تا گیسوانم به دستش نیفتد کسی که بودنش حس خوبی نیست...
-
(14) مثل من، مثل تو...
1393/03/06 21:44
این یک هفته آسمان حال عجیبی دارد درست مثل من ! در طول روز، صاف و آبی و آفتابی و یکهو توی تاریک و روشن دم غروب، ابری و گرفته یکهو برقی و یکهو رعدی و یکهو رگباری .... درست مثل من ! توی پارک نشسته بودیم روی نیکمت سنگی دالبری آبمیوه ام را با نی هورت می کشیدم یکهو آسمان اخم کرد بعد غرّید و بعد طوفان به پا شد !! زمین و زمان...
-
(13) میان اینهمه غوغا، میان صحن و سرایت / بگو که می رسد آیا، صدای من به صدایت؟...
1393/03/05 10:43
هم الان بلیط مشهدم را آنلاین خریدم دلم برای گنبد طلایت تنگ شده آقاجان چندوقت است نیامده ام پیشت؟ چند وقت است دعوتم نکرده ای؟ خیلی وقت خیلی زیاد دلم خیلی وقت است بهانه ات را می گیرد از حجم اینهمه فاصله هراسم می گیرد دارم می آیم با دو بال شکسته می آیم که زمین گیر هوای شهر تو شوم ! دلم گوشه ای از صحن و سرایت را می خواهد...
-
(12) شاید عرض تسلیت...
1393/03/04 10:37
موسی شدی که معجزه ای دست وپا کنی راهی برای رد شدن قوم، وا کنی زنجیر های زیر گلویت مزاحم اند فرصت نمی دهند خودت را دعا کنی در یک بدن بجای همه درد می کشی می خواستی تمام خودت را فدا کنی وقت اذان مغرب این تازیانه هاست وقتش رسیده است که افطار وا کنی مثل علی، عروج نمازت امان نداد فکری به حال فاصله ی ساق پا کنی عیسی مسیح من!...
-
(11) آدم ها، خیابان ها
1393/03/02 11:51
به غیر از من دختر حدودا 26 ساله ی دیگری هم توی صف ATM منتظر است دختر حدودا 26 ساله، مانتوی سرخابی تیره پوشیده و کیف گلیمی کوچکی را یک وری انداخته روی شانه اش گوشی اش زنگ می خورد و آن را جواب می دهد لحن صدایش آرام و متین است تُن صدایش را پایین آورده و دستش را جلوی دهانی گوشی گرفته و صحبت می کند به نظر می رسد از شخص دوم...
-
(10) life ends when you stop dreaming...
1393/03/01 11:21
نشسته ام دفتر لغات و اصطلاحات زبانم را مرور می کنم ... با هر لغت یا اصطلاحی که می خوانم، یک خاطره در من زنده می شود ... ترمی که با علیایی داشتم و قهقهه هایش وقتی یک چیزی زیر زیری میگفت که از بین بچه های کلاس فقط من میفهمیدم و بهش چشم غره می رفتم .... ترمی که با زمانی داشتم و شیطنت هایش و اینکه ادا اصولهایش نه مردانه...
-
(9) بعضی از این روزها
1393/02/27 15:28
بعضی روزها هم دلت می خواهد به زمین و زمان بد و بیراه بگویی دلت می خواهد الکی نق بزنی از در و دیوار ایراد بگیری غُرغُر کنی از کارهای خیلی خیلی زیادی که در مدرسه به عهده داری خسته شوی هی الکی به دوستهایت اس ام اس بزنی که: چه روز گند و گِه و مزخرفیه امروز !! و وقتی با تعجب جواب دادند: «چه ت شده دقیقا؟؟ چه مرگته؟؟»...
-
(8) دارم میام پیشت/جاده چه همواره/ هوا چقدر بوی/عطر تو رو داره....
1393/02/26 17:45
فکرش را کرده ای؟؟ من دامن چین دار گل گلی ترکمن بپوشم باد لابلای موهایم بپیچد تو از راه برسی توی گندمزار که خوشه ها می رقصند دوان دوان بیایی سمتم و من دوان دوان سمت تو ... و «عشق» جایی میان آغوش ما متولد شود ... به من بگو هیچ فکرش را کرده بودی؟ ... * مخاطب خاص دارد/ندارد.... حال و هوای آدم است دیگر؛ یکهو پستهای عاشقانه...
-
(7) خوب میشم!
1393/02/22 21:44
صدبار یه متنی رو تا نصفه نوشتم و پاک کردم چرا امروز من اینجوری شدم؟؟ هوم؟؟ * این روزها، توی هیاهوی نامردی، "مرد" کم پیدا می شود...روزت مبارک :)) ** سه روز بود یه های بای خریده بودم گذاشته بودم تو کیفم که اگه سرکار ضعف کردم بخورم امروز، زنگ تفریح آخر، "ماهور" قشنگم اومد گفت ضعف دارم، خوراکیهام تموم...
-
(6) سرِ دلم درد می کنه (یا) دل گیجه گرفتم!!
1393/02/20 13:38
شغل اولم را با آنهمه حقوق و مزایا گذاشتم کنار که مثلا بیایم توی محیط مناسب تری کار کنم مدرسه خوب است من عاشق بچه ها و عشق ورزیدن بهشان هستم عاشق هنرم عاشق تنوع ام و همه ی اینها توی کارم هست اما چیزی که این روزها خیلی دارد روحم را خسته میکند محیط زنانه ی (!!) مدرسه است منصف باشیم بیخود نیست هرجا همهمه و شلوغ است می...
-
(5) یا للعجب!
1393/02/16 22:43
زنگ زده میگه : پسرم خیلی سفیده! اگه دختر شمام سفیده که ما مزاحم نشیم آخه پس فردا بخوان بچه دار بشن، بچه شون میشه شیر برنج !! مامان گفت : پس مزاحم نشین !:)))) دوباره فرداش زنگ زد عجز و التماس که حالا ما بیاییم ببینیم چی میشه مهم عاقبت به خیریه و ال و بل و جیمبل ! - بهله بهله ! عارضم خدمتتون که؛ اومدن !! حقیقت؛ پسره دوی...
-
(4) تو رو دارم، غمی ندارم!
1393/02/15 22:30
امروز بعد از تلفنی که داشتم، بغض کردم رفتم توی حیاط مدرسه نشستم روی یکی از نیمکتها بعد خیره شدم به عشقه های روی دیوار و یکهو اشکم سرازیر شد ... برای اولین بار، جلوی خودم رو نگرفتم اجازه دادم دلم سبک شه سرم رو بین دستام گرفتم و نگاه کردم به زمین زیر پام که با دونه های ریز ریز اشک، نقطه نقطه می شد تو حال خودم بودم که...
-
(3) شما خوبی!
1393/02/14 18:34
امروز سر میز صبحانه با همکارانم صحبت می کردیم یکهو بحث رسید به اماکنی که در مشهد و مکه و بعضی جاهای دیگر اختصاص دارد به صیغه کردن ! یعنی آقایان محترم تشریف مبارکشان را می برند مشهد مثلا بعد عوض تک و تنها هتل رفتن می روند یک اتاق با یک "بانو" می گیرند و ... اهم ! البته به شرط صیغه ها ! خب شرعا هم اشکالی ندارد...
-
(2) هرچه من دیوانه بودم / ابن سیرین بیشتر
1393/02/13 08:31
خواب دیدن خوب است اگر خوابِ خوب ببینی خوابهایم گاهی اوقات گره می خورند به آدم ها یا چیزهایی که توی بیداری هم خوشایند نیستند ! سرگردانی توی خواب چه معنی دارد؟ سقوط و فرار و دلهره بعضی خوابها لعنتی تر از آنند که حتی بهشان بگوییم "کابوس "! خوابهای خوب هم هستند رویاهای طلایی بی واهمه پر از حس خوب رنگی رنگی آنقدر...
-
(1) تولدی دیگر
1393/02/12 13:08
تولد اول، دست خود آدم نیست که کی باشد و کجا باشد و چگونه باشد اما تولدهای بعدی؛ دقیقا دست خود آدم است ... می شود یک نقطه از زندگی بشود "پایان" و از همان جا به بعد بشود "آغازی دوباره " من این متولد شدن های دوباره را دوست تر میدارم ! حالا امروز اینجا من دوباره متولد می شوم چهارمین تولد وبلاگی ام؛...