سنبله

بانوی شهریور

سنبله

بانوی شهریور

(15) بگو شب بخوابه، من بیدارم...

خواب می بینم

یکی از لابلای خاکستری ماضی بعید دارد سرک میکشد توی زندگی ام

باد می وزد

و شاخه های درختان قد می کشند

و دستهایم مال من نیستند

توی جایی که خانه ی من هست و خانه ی من نیست می دوم

به سمت دری که نمی دانم کجا غیبش زده

کسی از ماضی بعید دوباره برگشته

کسی که می دوم تا گیسوانم به دستش نیفتد

کسی که بودنش حس خوبی نیست توی این خواب خاکستری طوفانی تیره...

باد هوهو میکند

و موهایم بلند می شوند

و دستهایم مال من نیستند

و پاهایم نیز!

می نشینم

روی فرشی که شبیه فرش خانه ام هست و فرش خانه ام نیست!

دستهایم مال من نیستند

پاهایم مال من نیستند

و سرم نیز!

کسی از پشت چنگ می زند به موهایم

می ترسم

برمیگردم

با ترس

با وحشت

و پلکهایم باز می شوند

...

خواب نمی بینم

توی رختخواب نشسته ام

پنجره ی اتاق باز است

باد می آید

روی تنم عرق سردی نشسته است

چراغ آلارم گوشی چشمک می زند

گوشی را در دستم میگیرم

پیام را باز می کنم:

سلام

خواب بد دیدم

بیداری؟

...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
جیکو 1393/03/09 ساعت 14:28 http://jikjikooo.blogfa.com

" یکی از لابلای خاکستری ماضی بعید دارد سرک میکشد توی زندگی ام "
چقدر دوس داشتم اینو ...

فدات شم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.