سنبله

بانوی شهریور

سنبله

بانوی شهریور

(19) I deeply confess: I hate Holidays

بچه که بودم، همیشه ی خدا لحظه شماری میکردم جمعه زودتر از راه برسد

دعا می کردم روزهای وسط هفته مصادف شود با تعطیلات و مدرسه رفتن ملغی شود

نزدیک اواخر سال تحصیلی، لحظه شماری می کردم برای رسیدن تعطیلات تابستانی

برای در خانه ماندن

برای تفریح کردن

برای گردش های دسته جمعی

برای دور هم بودن

و چه و چه

آخر؛ من عاشق تعطیلات بودم... 

اما حالا در 24مین بهار زندگی ام، در تقابل با این احساس قرار گرفته ام و اعلام می کنم:

"از تعطیلات متنفرم!!"

دلم برای کار کردن، برای کلاس درس، برای مدرسه، برای دانشگاه، برای مشغله های زیاد زیاد تنگ شده است!

و تصور اینکه هنوز 2 روز دیگر از تعطیلات باقیمانده، دارد دیوانه ام می کند

مامان و بابا، هنوز هم از تعطیلات لذت می برند

مامان کارهای عقب افتاده ی خانه را انجام می دهد

غذاهای جور وا جور می پزد

و سرخوش آواز می خواند

بابا گوشت خرد می کند

به کارهای فنی رسیدگی می کند

تلویزیون می بیند

و برای دور هم بودنمان برنامه می چیند...

اما من، با این حس نفرت عجیب درونم در حال جنگم!

گویا حتی حوصله ی لذت بردن از تعطیلات را هم ندارم

دلم برای روزهای بی دغدغه ی کودکی تنگ است

برای تعطیلات تابستانی

برای زندگی رنگی رنگی

برای آرزوهای قد کوتاه جور وا جور

برای شیطنت ها و بازیها و دلخوشی ها

راستی اگر اول مهرماه امسال برگردم به کودکی

و معلم گچ در دست بگیرد و روی تخته اولین موضوع انشای سال را بنویسد، من چه دارم برای نوشتن؟

«تعطیلات تابستانی خود را چگونه گذراندید؟»...

 

* دیشب با پسرخاله ام که از خودم 5 ماه بزرگتر است نشسته بودیم و SP4 بازی می کردیم و کل می انداختیم. 

خواهرم خندید و گفت: دقیقا مثل 20سال پیش! انگار همین دیروز بود شما دوتا همبازی بودین و دعوا می کردین... 

** دلم برای قبل ترهای خودم تنگ شده است...

*** امروز باید به کارهای عقب افتاده ام برسم

 

نظرات 2 + ارسال نظر

هوراااااااا
تعطیلات داره تموم میشه

ایهیممم

پژمان 1393/03/14 ساعت 12:18

نبینم دلگیر باشه سنبلتینای بلاگستان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.